اشعار عاشقانه تازه و جدید

من عاشق عاشق شدنم

به عالم رو سفیدم دین سیاهی نبخشم این سیاهی را به شاهی

اشعار عاشقانه تازه و جدید
 
پیام : سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم
 
کــ ــه دیــدم مترسکـــــ
 
بـه کــلاغ میــ ــگویــد:
 
هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن
 
فقـــط تنهــام نــذار!!
 
 
پیام : درد می کشم ، درد !
هم تلخ است هم ارزان
هم گیراییش بالاست !
هم اینکه تابلو نمی شوم و رفیقی که مرا به درد معتاد کرد
ناباب نبود ،
اتفاقا باب باب بود فقط نگفته بود که
ماندنی نیست ، همین . . .
 
 
پیام : چه زیبا حرف میزنی ؟ تو می گویی از زاویه ی من به مسئله نگاه کن
 
از زاویه تو … آها دیدم
 
از زاویه ی تو چه تنگ است کنارهم نشستن دوضلع من وتو
 
 
من درد میکشم اما تو چشمهایت را ببند،
 
سخت است بدانم میبینی و بی خیالی …
 
تویی که روزگاری برایم درمان بودی ..
 
شعرهایم را میخوانی…
 
و میگویی روان پریش شده ام !
 
پیچیده است … قبول …
 
اما من فقط چشمهای تو را مینویسم …
 
تو ساده تر نگاه کن …
شب آرزوها
در شب آرزوها
من هم کنار ماه می نشینم
وقتی نگاهش به چشمان توست
قاب نگاه تو را می بینم
 
 

مهتاب شب ها

می نوازد سکوت،غم زیبای شب را...

لباس پولکی اش،چشمک میزند ستاره....

ماه نقره،میدرخشد نگین زیبای گردنش...

چه پهن گسترانده،چادر مشکی اش را...

.

.

.

گم میشوم من...نگاهم در تکاپوی یافتن تو...

تو به کدام ستاره خیره ای اکنون...

چه زیبا شده نگین گردن شب...

منعکس میکند رخ زیبارویی را...

راه، شیری رنگ است تا گم نکنم مسیر نگاهت را...

می دانم که قطره ی شبنم بر لبم...

همان بخار آه ه های توست...

 

 

هر چه خوردم از دوست خوردم........

 

از قدیم گفتن دوست گرید دست دوست......اما برای چی دست منو نگرفت؟؟؟؟

 

چرا دقیقا موقعی که  نیاز داشتم بهش گذاشت  رفت و پشت سرشم نگاه نکرد..........

 

ای خدا به مرز جنون رسیدم....

 

او میخندد و من گریه........

 

گریه میکنم و تک تک قطره های اشکام تداعی خاطرات با اونه.......

 

کی میرسه از این عذاب راحت بشم؟؟

 

خدایا راحتم کن که چیزی تا مردنم نمونده.............

 

 

و اکنون این منم.............

 

منی که بر سر دوراهی زندگی مانده ام ............

 

دو راهی میان چه؟؟؟...ماندن یا نابودی؟؟....عشق یا منطق؟؟....عشق یا نفرت؟؟.....

 

نه......من نمیگذارم.......بدون شک من اجازه نمیدهم.......من در این بازی زندگی برنده  می شوم.........

 

بازنده بودن برای من معنایی ندارد ......حتی  اگر این بازی حالت قمار به خود گیرد......پای زندگیم ریسک میکنم.....

 

من از ابتدا قوی بودن را یاد گرفتم.......بر روی پای خود ایستادن را.........خود ساخته بودن را.....

 

برای من باخت معنایی ندارد.......

 

                                            .........   نابود میکنم چیزی را که سد راهم شود........

 

 

تنها تنها شدم .

 

تنها در زمين هاي پر از خوار تنهام گذشتي و تنهايم گذاشتند تنهايي ميروم وتنها يي كوه ها را طي ميكنم با تنهايي دوست شدم آري تنهايي دوست خوبيست چون از من جدا نمي شود توي شلوغي ها با تنهايي.

 

توي تنهايي با تنهايي مي مانم بهار است و مي خواهم بذر غم هايم را بكارم تنها كه ميشوم در خط ها ي موازي فرو ميروم تنها كه ميشوم در جا مانده هاي نوشته هاي صفحه ي قبل گم شده بر روي صفحه ي نو كه باقي مانده ميبينم و در فكر فرو ميروم و دوباره مينويسم آنها را.

 

تنها كه ميشوم گريه ميكنم و به چراغ ها نگاه ميكنم و در پر  . . . .

خدایا دوست دارم

خدایااااااااا پس کجایی که ببینی زمونه با من چه کرد؟...

پس کجایی که ببینی چه طور ظالمانه از بازی  روزگار محوم کرده اند؟...

پس کجایی که ببینی چه بلایی سرم امده؟...

پس کجایی که ببینی از اون بالا بالا ها زمین خورده ام؟...

پس کجایی که ببینی به معنی واقعی کلمه شکستم؟...

پس کجایی؟؟؟؟......

.

.

بیا و مرحم دلم شو.....

بیا و تنها کسم شو...

بیا و قلب نا ارومم رو اروم کن...

بیا که دیگه بی تو هیچم... هیچ......

..............................................................................................

 

شاید نشه برای رسیدن به مقصد از روی جنازه کسی رد شد اما بدون شک میشه برای به مقصود رسیدن تاراج کرد هر چه که داری و تاوان داد به خاطر انچه که هرگز نداشتی

 

برای به تو رسیدن دوباره

 

 

نقطه سر خط

گاهی اوقات وقتی همه چیز تموم میشه ......تو بر میگردی سر خط تازه میگی....عه عه کی تموم شد؟؟؟برا چی اینطوری شد؟؟؟؟

گاهی اوقات تو غفلتی....تو خوابی.....تو ریا

که یهو با یک تلنگر بیدار میشی و میبینی چه اتفاقایی افتاده و تو ازش خبر ندداری...

از خدای خودت میپرسی .....چرا؟؟؟؟اخه چرا من؟؟؟؟؟....

میری جلو و جلوتر....روزهارو میگذرونی.....یکی پس از دیگری....می رسی ته خط میشی#نقطه سر خط#

                                        ......یک زندگی جدید.....یک روز جدید.....یک اینده ی جدید.....و بالاخره یک حس جدید......


خدایامهمان من باش یک فنجان قهوه ی تلخ....

وقتش رسیده طعم دنیایت رابدانی....

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

mesagh
ساعت18:28---14 ارديبهشت 1393
خییلی زیبا بود اگه وقت کردی به منم سر بزن

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 14 ارديبهشت 1398برچسب:,

] [ 2:50 ] [ daniyal ]

[ ]